- لب چش (لَ چَ / چِ)
چاشنی که برای دریافت مزۀ چیزی کنند. (غیاث). نمک چشه:
تا مست بوسه روز جزا افتمت بپا
خواهم به لب چشی بنوازی شراب را.
ظهوری.
بلاست چشمک ساقی و لب چش ساغر
حذر که آفت رندان پارسا اینجاست.
ظهوری.
- لب چش کردن، از چیزی اندکی خوردن از برای استعلام کیفیت و مزۀ آن. (آنندراج) :
بوسۀ شیرین دهانان را مکرر همچو قند
کرده ام لب چش بشیرینی چو دشنام تو نیست.
صائب
تا مست بوسه روز جزا افتمت بپا
خواهم به لب چشی بنوازی شراب را.
ظهوری.
بلاست چشمک ساقی و لب چش ساغر
حذر که آفت رندان پارسا اینجاست.
ظهوری.
- لب چش کردن، از چیزی اندکی خوردن از برای استعلام کیفیت و مزۀ آن. (آنندراج) :
بوسۀ شیرین دهانان را مکرر همچو قند
کرده ام لب چش بشیرینی چو دشنام تو نیست.
صائب
